۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

تماشا میروی؟ بیا اندرون ِ من تماشا کن!*

"در پی هر فرعی، می گریی. چنان که آن اَخی در پایم افتاد که "خان و مان رها کردم در پی فلان و از همه کارها مانده ام. توقع همین یک سلام است که سلام مرا، علیک کند، تا به خانه بازروم، یا یک نظر همچنین در من نگرد."

گفتم" من از اینها که تو می گویی، هیچ نمی کنم. چرا چنین نباشی که هزار چو او بیایند و کمر خدمت تو در میان بندند؟"

گفت:"چه کنم؟"

گفتم " آن را باش که اصل است و مقصود است. اصلِ همه ی اصلها و مقصودِ همه ی مقصودهاست- نه ان اصلی که روزی فرع شود- و در طلب او به جد، ایستی و هر چه ضمیر را زحمت دهد و از مقصود دور دارد، آن را عظیم شمری. و اگر سهل گیری تدارکِ آن را، مگر مقصود به نزد ِ تو خوار بوده باشد."

*گزیده ای از مقالات شمس تبریزی

پیوست: برای تو که شمس را بسیار دوست داشتی.

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

تولید انبوه بابا ولش کن!*

1- پشت چراغ قرمز ایستاده ای، ساعت 11 شب است. همه می روند. تو ایستاده ای! اولین چیزی که به ذهنت می رسد چیست: ول کن بابا قانونی رو که اجراکننده نداره!
2- استاد دانشگاه هستی. می خواهی دانشجویانت درس را یاد بگیرند. تمرینهای تفکر و چگونگی حل مسئله به آنها می دهی. نمره نمیدهی به کسی که مسئله بلد نیست حل کند. 80 درصد کلاس درست را پاس نمی کنند. رئیس دانشگاه می آید می گوید دانشجویان التماس دعا دارند. این یعنی "نمره بده دیگه برای خودت بد میشه!" دانشجویان ناراضی اند. هیچ پیشرفتی نمی کنند و هیچ علاقه ای ندارند که حل مسئله یاد بگیرند. نمره می خو اهند.حق التدریست نصف شده. خرج رفت و آمدت در نمی آید. بی احترامی می بینی. ترم بعد چکار میکنی؟ ول کن بابا تو چرا خودت را اذیت میکنی؟ نمره بده و یک خط در میون سر کلاس برو. اینطوری همه راضی اند.
3- در یک آپارتمان قدیمی در یک خیابان روستایی نشین نا امن در یک کلان شهر زندگی میکنی.می خواهی هر چه بیشتر اینجا را برای خودت قابل تحمل کنی.هیچکس به قوانین آپارتمان نشینی اهمیت نمی دهد و آنها را اجرا نمی کند. تو خود را مقید می دانی. مدتی می گذرد. نتیجه: ول کن بابا! ایجا را ول کن برو جایی که آدمهای شهرنشین زندگی کنند.
4- و این ماجرا همه جا هست. همه اطرافت و در همه جوانب زندگیت. می بینی روز به روز ارزشها برایت رنگ می بازند و فقط می خواهی خودت را در این بازار آشفته حفظ کنی. با یک تعبیر: ول کن بابا. فکر خودت باش!

* تعبیری از مرحوم صمد بهرنگی

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

برای یک دوست

چقدر سخت است درباره دیگران و نوع زندگیشان قضاوت کردن!
منظورم تو هستی که گمان می کنی زندگیت را منطقی پیچیده تر از منطق و مدل زندگی دیگران فرا گرفته. مدام از احساس و لذتت حرف می زنی و مدل زندگیت را بر اساس اینکه حالا حسم چیست و حالا از اینکار لذت می برم یا نمی برم بنا نهاده ای.

منظورم تویی!
بله من نمی توانم زندگی تو را درک کنم. من حتی خودم را هم درک نمی کنم که چرا نمی توانم بر اساس ادعاها و آگاهی ام و عقلانیتی که مدام از آن دم می زنم ، زندگیم را سامان دهم. اما من پذیرفته ام که مشکل دارم و به دنبال حل مشکلاتم می گردم. دارم تحقیق می کنم و به متخصصان مراجعه می کنم. انسان شناسان، زندگی شناسان، روان شناسان، روان پزشکان!اما می دانم که تلاشم در این راه ناچیز است و باید بسیار بیشتر تلاش کنم تا خودم را عامل به اندیشه ها و ادعاهایم بیابم.
اما تو چه؟ مدام موسیقی گوش می دهی و وقتی می گویم چرا "اندی" را بعد از "شجریان" می شنویی یا "ساسی مانکن" چه دخلی دارد به تصنیف شور، می گویی من بنا به حس الانم موسیقی ام را انتخاب می کنم.
دوست عزیز خطرناک است این کار. حس تو یعنی حس کسی با تمام مشکلاتش. گاهی ما خودمان چنان ضربه هایی به خودمان می زنیم که هرگز کسی نتوانسته با ما چنین کند.
و باور کن تو نمی توانی به لذات و حس خودت آنچنان متکی باشی که حالا هستی!
تمیز کردن محل زندگی، تمیز کردن آهنگهایی که می شنویی از انباشتگی، از کج سلیقگی، خواندن ها در راستای یک هدف مشخص، تحقیق و تلاش برای تعالی و گاهی هم از خودت بیرون آمدن و به اطرافت اهمیت دادن.
اینها همه در حس و لذات تو تاثیر می گذارد. "اندی" با سلیقه و روح و روان تو چنان می کند که یک "شجریان" به موقع و بجا آن کار را نمیکند.
من نمی توانم مثل تو به حسم اینقدر اهمیت بدهم همینطور که دارم تمرین می کنم که این شهود تند و تیزم را در تصمیمات و رفتارهایم دخالت ندهم!
این "افلا یتعفلون" های قرآن جان مرا می خراشد: کم تعقل میکنید-کم متذکر می شوید- کم پند می گیرید- کم عمل می کنید- کم ایمان می آورید کم... کم.... کم ....
من از این کم داشتن های خودم می ترسم و در رنجم. من نمی خواهم این دختر با آن حس ها و ناخوداگاه و نفس بیمارش مرا هدایت کند. دوست عزیز! ریاضی خوانده ایم و منطق را می فهمیم. نگو منطق صفر و یک نیست . من منطق فازی را می شناسم. امتیازت را به یک نزدیک کن. معیارهایت امتیازاتت هستند. حتی در منطق فازی هم 1 فقط درست است. و صفر کاملا نادرست.
برای تو خودم، آرزوی عمل به آگاهیهایمان را دارم!

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

دزدهای کوچک

بسيار غمگينم! اميدي به صلاح و آرامش در خودم و جامعه ام نمي بينم. ديروز دکتر گفت: حساسيت بالاي تو باعث افسردگي و وسواست شده. قرص داد تا آرام شوم!تا مگر واکنشهاي شيميايي درون مغزم جور ديگري انجام شود و افکارم را از حساسيت بي ربط دور کند. با اين وجود امروز ديدم که همکاران مسلمان و باايمانم که دعوا راه مي اندازند با کساني که روزه خواري مي کنند؛ چطور فقط براي 30 هزار تومان پول بيشتر، حاضر شدند که بجاي 4 ساعت آموزش، براي خودشان 12 ساعت رد کنند و همديگر را هم به اين کار تشويق مي کردند و خوشحال هم بودند از اینکه پول بادآورده ای را به جیب زده اند. غصه ام گرفته و تمرکزم را بر روي کارهايم از دست داده ام. اصلا خودم را درک نمي کنم. از دزدي و حرام خواري آنها ناراحتم يا دارم فکر مي کنم که اينجا نمی توان سالم زيست؟ از اين مي ترسم که دامن خودم هم آلوده شود يا مي دانم که خودم هم آلوده ام؟ یا از اینکه من هم نسیبی از این دزدی نداشتم، عصبانی ام؟
هر کس به اندازه قدرتش مي دزدد و دروغ مي گويد و ريا مي کند و... و با چه توجیهی: "همه اینکاره اند؛ چرا من نه؟"
چرا اينقدر ضربان قلبم بالا رفت وقتي که خواستم به او تذکر بدهم که اشتباه مي کند ؟ تمام تنم به عرق نشست و صورتم گر گرفت.چرا بايد در برابر آدمي که کوچکترين اهميتي در زندگي فکري و روحي من ندارد اينقدر ضعيف باشم که نتوانم با صراحت حقيقت را بگويم؟
بگویم دزد کوچک! تو مرا از اینکه شبهای احیا را زنده نگاه نمی دارم و قران بر سر نمی گذارم و "کلیدهای بهشت" را آن کتاب نمی دانم، از اینکه جمکران را خرافات میدانم، تمسخر می کنی و خودت را بالاتر از من فرض می کنی برای آن ایمانت. بله من اینها را مقدسات نمی دانم! مقدسات من این است که دزدی نکنم؛ دروغ نگویم؛ ریا نورزم! کاری که تو و امثال تو فراوان می کنید.
از خدا در این شبهایی که عزیز می دانمشان، نه برای آن کلیدهای بهشت، بخاطر شب زنده داری برای تفکر در احوال خودم، می خواهم که مرا از این آفات دور کند و به من این قدرت را بدهد که آنچه را درست می دانم عمل کنم!


۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

برای شروع 30امین سال زندگی ات

"قانون دشوار آدمیزادگان این است که:
به رغم فقر و جنگ
به رغم بیم جان

خود را پاک نگه می دارند"

پل الوار

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

آینه می گوید

امروز در آینه مادرم را دیدم با چشمانی مشکی و موهایی صاف و کم پشت و قهوه ای تیره

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

اسم مرا هم نمی دانست

چندی پیش، بدلایل پیوندهای سببی، با کسی در زندگی ام آشنا شدم که با وجود دوری فیزیکی، مدتهای بسیاری ذهنم را درگیر خودش و حضور ناگهانی اش کرد. طوری که به اصطلاح خودم، به سندروم وخیم حسادت به او مبتلا شدم. مدتها مطالعه کردم، در احوال خودم تحقیق کردم، و از صاحب نظرانی درباره این خصلت انسانی، پرسیدم؛ تا کم و بیش از بحران خارج شدم. اما هنوز هم مسئله بطور کامل حل نشده است. فقط من سعی کردم از دست و پا زدن بیشتر در آن اجتناب کنم. اما این روزها چیز دیگری ذهن مرا به خودش مشغول کرده. در آخرین و البته اولین برخورد نزدیکمان، متوجه شدم که این شخص اصلا اسم مرا نمی داند!!
او اسم مرا نمی دانست! چرا همان موقع به این نشانه توجهی نکردم؟ از آن نشانه 4 ماه می گذرد. او اسم مرا نمی دانست! و این یعنی اینکه او نه تنها درباره من تحقیقی نکرده، بلکه اصلا به من فکر هم نکرده است.
او به من فکر نکرده. من در ذهن او هیچ جایی نداشته ام! هرگز در اطرافش راجع به من صحبتی نشده. او هرگز درباره من نپرسیده. البته می توانم خودم را فریب دهم که آلزایمر دارد این دختر 21 ساله! شاید هم بدلیل امتحانات و کنکورش، فرصت نداشته به وجود من فکر کند، و حتما، من بعدا به یکی از دغدغه هایش تبدیل خواهم شد! اما من می دانم که این حرفها واقعیت ندارد!
من انرژی زیادی برای او گذاشتم. انرژی های منفی زیادی! با اینکه این آدم و منش زندگی اش و افکارش حتی در شعاع خواست ها و ایده آلهای من نیست! اما انرژی زیادی برایش گذاشتم.
باید دوباره به ریشه های این حس غریب، و راه های درمان این بیماری خطرناک در خودم بیندیشم! بیماری دیگران!

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

با اینا تابستونو سر می کنم*

با اینا تابستونو سر می کنم
با اینا خستگیمو در می کنم


* با الهام از ترانه ای از فرهاد

باور

آدم واقعا تنهاست...خیلی تنها! بخصوص در روزهای سخت.
اگر این تنهایی را واقعا بپذیرم، می فهمم که فقط خودم مسئول زندگیم هستم. خیلی حرف ساده ای است. ولی واقعا فقط در لحظه های اینچنینی از زندگیم، این باور به یادم می آید. و چقدر من به باورهایم نامطمئنم و نسبت به آنها بی مسئولیت!
می توانم لیستی تهیه کنم که به خودم نشان دهم چه باورهایی در زندگیم دارم و برای آنها چه برنامه ریزی هایی کرده ام؟ به گمانم این لیست هم مانند لیست کارهای عاقلانه ام در یک روز، فاجعه خواهد بود!

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

طبقه متوسط


من تجربه پدرانم را تکرار نخواهم کرد!
هيچگونه اعتقادي به فعاليت هاي سياسي ندارم و اين فعاليت ها را کم عمق و با اثرات کوتاه مدت مي دانم. من از سياست زدگي خودم و اطرافيانم بسيار رنج برده ام. اين روزهاي قبل و پس از انتخابات، ضربه هاي بسياري به خودم و اطرافيانم زدم.چنان افسردگي عميقي را تجربه کردم که در زندگي ام کم سابقه بود. خشم، نفرت، پوچي، نااميدي، سردرگمي،.... هميشه اعتقادم بر اين بوده که تغيير بايد در لايه هاي زيرين جامعه رخ دهد و تغييرات بيروني، بسيار کوتاه مدت خواهند بود. اين اولين بار نيست که بر خلاف آگاهي ام کاري مي کنم.
به دعوت منجوق و چپ کوک، مي خواهم از طبقه متوسط تحصيل کرده شهري بنويسم. از خودم و از دوستانم. مي خواهم دغدغه ها و مشکلات طبقه خودم را بيان کنم و در کاري که درست و اصولي مي دانمش مشارکت کنم.
زندگي من از يک خانواده متوسط روستايي با گرفتاري ها و سطح سلايق سنتي و تنگ نظرانه مذهبي، با ابزار موفقيت درسي و دانشگاهي و البته يک ازدواج موفق به زندگي متوسط شهري با مسائل خاص خودش تغيير کرد. فکر کنم بتوانم برخی از دغدغه هاي هر دو طيف شهري و روستايي را کنکاش کنم و بشناسم.
براي شروع، می خواهم فیلم revolutionary road را دوباره ببینم. ديدن آنرا به همه دوستان پيشنهاد مي کنم. اين فيلم زندگي يک زوج جوان از طبقه متوسط امريکا را در دهه 1950 نشان مي دهد. من احساس آشنایی بسیاری با این خانواده داشتم. ...

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

تاریخ


مسیر زندگی اش را یک مثال تغییرداده بود. استادگفته بود:تاریخ مثل یک رودخانه است و آدمی مثال ماهی درون رودخانه ؛ ماهی نمی تواند مسیر رودخانه را تغییر بدهد اما مسیر خود را می تواند عوض کند . سی سال خلاف جهت رودخانه حرکت کرده بود . دوازده سال از بهترین سالهای عمرش را در زندان گذرانده بود و بالاخره در شصت و دو سالگی ، وقتی مشغول تماشای یک فیلم مستند درباره ی ماهی ها بود ، مُرد.
فیلم درباره ی ماهی هایی بود که خلاف جهت رودخانه شنا می کردند تا به سرچشمه ی رودخانه برسند. در راه بسیاری از آنها می مردند و تعدادی هم که به سرچشمه می رسیدند ، با پوزه های شکسته و سرهای از ریخت افتاده ، بعد از تخم ریزی می مردند . آنها نمی دانستند مسیر آنها را فرزندان شان تکرار می کنند.


بازی عروس و داماد- بلقیس سلیمانی – نشرچشمه 1387

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

ترجمان فاجعه*

"...
دهان بسته
وحشت فریبکار از لو رفتن است
دست بسته
بازداشتن آدمی است، از اعجازش
خون ریخته
حرمتی به مزبله افکنده است
ما به ازای سیرخواریٍ شکم باره ای.
هنر شهادتی است از سر صدق:
نوری که فاجعه ای را ترجمه می کند
تا آدمی
حشمت موهون اش را بازشناسد..."

* شاملو

۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

پیش قضاوت

امروز با همکارم بحثم شد. او نسبت به يک رفتار من قضاوتي داشت که دقيقا عکس آنچيزي بود که در ذهن من بود. آنقدر عصبي و عاجز شده بودم که تمام بدنم مي لرزيد. چرا اينقدر عصبي شدم؟ وقتی براي حرف کم اهميت کسي که اهميت کمي در زندگي عاطفي، اجتماعي، فکري و ... من دارد، اينقدر آشفته مي شوم، اگر روزي همسرم با من چنين برخوردي کرد، چه عکس العملي نشان خواهم داد؟ نه اين حال من اصلا طبيعي نيست!من نسبت به نتايج انتخابات هم که به باورم فاجعه بود، اينطور شوکه نشدم!
حالا که با نوشتن ، از لرزش دست و دلم کم شده، وقتي به پشت سرم نگاه مي کنم مي بينم هميشه در مورد قضاوت هاي ديگران نسبت به خودم، هراسان بوده ام. حتي قضاوت کساني که يکباربيشتر در زندگيم نديده بودمشان.
وقتي خوب دقت مي کنم مي بينم خودم هم نسبت به ديگران همين رفتاري را دارم که همکار من نسبت به من داشت: پيش قضاوت! و چقدر بارها ديگران را رنجانده ام از اين رفتارم. اسمش را هم گذاشته ام "شهود": "شهودم به من می گوید که تو منظورت این بوده!!"
بايد از کجا شروع کنم؟راه درمان کجاست؟
خدايا ياريم ده و دلم را آرامش بخش!

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

حدیث بی قراری ماهان*

مي دانستند دندان براي تبسم نيز هست و
تنها
بردريدند.

چند دريا اشک مي بايد
تا در عزاي اردو اردو مرده بگرييم؟
چه مايه نفرت لازم است
تا براين دوزخ دوزخ نابکاري بشوريم؟

احمد شاملو-حديث بي قراري ماهان

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

تناقضات احمدی نژاد

پروفسور مولانا روزی گفته بود که" احمدی نژاد خود بتنهایی یک رسانه است". من امروز به همین باور رسیده ام. او هرگاه که به بن بستی می رسد، شروع به جنجال آفرینی چه در سطح جهانی و چه در سطح داخلی می کند و همیشه هم موفق است.نمونه های بارز آن مسئله هولوکاست، محو اسرائیل، دانشگاه کلمبیا، سخنرانی های سازمان ملل، سخنرانی داووس، و حالا مناظره 13 خرداد.
1- وعده انتخاباتی احمدی نژاد در دور قبل افشای نام مفسدان اقتصادی بود، ولی او در این چهار سال هیچ کاری در این راستا انجام نداد و ناگهان در آستانه انتخابات بعد، که انتخابش را در خطر می بیند، به یاد عمل به وعده هایش می افتد.این درحالی است که با نقل خاطره ای از امام خمینی(در برنامه گفتگوی ویژه شبکه 2) اعلام می کند که امام مفسدان را بی معطلی برکنار می کردند و باز هم با ذکر حدیثی از امام علی می گوید که "باید اینها را داغ ننگ بر پیشانی زد و در شهر گرداند". حالا سوالی که به ذهن من می رسد این است که این همه فساد در بالاترین مناصب حکومت وجود داشته و رهبر حکومت بی تفاوت بوده و مشغول تادیب خرده مفسدان بوده و از گنده ها غافل بوده و آنها را به سمتهای مهمی نیز گماشته است؟ یا اینکه رهبر غافل بوده از اینهمه فساد که این خود نقصان بزرگی است در یک رهبر و یا اینکه خبر داشته ولی شهامت یا قدرت برخورد را نداشته که باز هم....
2- احمدی نژاد در طول مناظره اش بارها تاکید می کند که "آقای موسوی من به شما علاقه مندم و برای شما احترام قائلم "در حالی که در تمام طول مناظره این احترام را زیر پا می گذارد و نقطه اوج آن هنگامی است که پرونده همسر موسوی را رو می کند. شنونده ساده دل با خود می گوید که ببین احمدی نژاد کینه شخصی ندارد و فقط دارد به وظیفه اش عمل میکند و هرگز این سوال به ذهنش نمی رسد که وظیفه او فقط افشای نامها نیست. او با منی که در خانه ام مفسدان را نام ببرم چه فرقی دارد.
3- احمدی نژاد با نام بردن از کسانی که در هیچ دادگاهی محکوم نشده اند قانون را زیرپا گذاشت. وظیفه نام بردن از مجرمان بر عهده قوه قضاییه است و نه رئیس جمهور.این درحالی است که بارها در همان مناظره تاکید کرد که بیش از همه دولتهای پیشین مجری و متعهد به قانون بوده است. ضمن اینکه با اینکارش اخلاق و انسانیت و اسلام را زیرپا گذاشت :بردن آبروی مسلمانی قبل از محکومیت در دادگاه
4- اما سکوت رهبر انقلاب بسیار معنی دار است و او که بارها در برابر انتقادات بسیار آرامتر دیگران از احمدی نژاد، از او حمایت کرده بود اینبار هم با سکوتش از او حمایت کرد. به نظر من این انتخابات آبستن حوادث بسیار مهمتری خواهد بود.

نکته پایانی: من برخلاف بسیاری، معتقدم که احمدی نژاد مناظره 13 خرداد را برد.موسوی نیز هیچگاه نتوانست بخوبی تناقضات احمدی نژاد را رو کند و در واقع ناتوانی او از رویارویی با احمدی نژاد کاملا به چشم می آمد. او مشخصا غافلگیر شده بود و من از مشاورانش بسیار متعجب شدم که نتوانستند او را برای آن مناظره، بخوبی آماده کنند.آنها که توانسته بودن در تبلیغات دامنه دار و خلاقانه خود بسیار موفق باشند در واقع فرصت یک مناظره خوب و در پی آن بسیاری از طرفداران خود را از دست دادند.
تا ببینیم که کروبی و رضایی با این قدرت احمدی نزاد چگونه روبرو خواهند شد!

۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

تنبلی و بی تفاوتی تا کجا؟

در انتهاي اين خيابان تکه زمين ساخته نشده اي وجود دارد که اخيرا دور آن را ديوار کم ارتفاع سبز رنگي کشيده اند تا کسي به حريم آن تجاوز نکند. هر روز صبح که از اين خيابان مي گذرم مردي که در همين خيابان ساکن است، به سرعت از کنار آن زمين رد مي شود و کيسه زباله اش را به درون آن پرتاب مي کند.
چرا ساکنين اين خيابان اينقدر نسبت به کثافتهاي خيابانشان بي تفاوتند؟
چرا آن مرد بجاي اينکه آشغالهايش را ساعت 9 دم در بگذارد، آنها را هر روز به اينجا پرتاب ميکند؟مگر ندید که آشغالهای دیروز هنوز همانجا مانده؟
چرا اين سازماني که دقيقا در کنار اين زباله داني است، به اين آشغالها اينقدر بي تفاوت است؟
مشکل از سيستم هاي پيگيري شکايات ماست که نسبت به شکايات ما بي توجه اند و ما را بجاي شکايت به مراجع قانوني به وضعيت غر زدن سر همديگر تشويق مي کند؟ يا مشکل خود مائيم در اين سيستم که مثل آن مرد از وجود يک زباله داني در کنار آپارتمانمان اينطور سوء استفاده مي کنيم؟ يا به اين استدلال فکر مي کنیم که "بگذار اينجا به گند کشيده شود شايد يک نفر به دادمان برسد و فکري برايمان کند"؟
اين خيابان مثل کشورمان است. استدلال بسیاری از کسانی که حاضر به شرکت در این انتخابات نیستند این است که بگذاریم احمدی نژاد دوباره انتخاب شود تا کشور را سریعترنابود کند شايد مردم زودتر خسته شوند و انقلاب ديگري رخ دهد که نتايج آن بهتر از اين انقلاب اخير باشد!
یا استدلال بسیاری دیگر این است که با شرکت نکردنمان در انتخابات مشروعیت نظام را از آن بگیریم تا ... باز هم انقلاب!
چه استدلال های ساده اندیشانه، احساسی، کم عمق و البته بدور از هر گونه احساس مسئولیتی. البته به نظر من پشت تمام این استدلالها یکنوع تنبلی مزمن هم وجود دارد. ما حوصله و شکیبایی لازم برای اصلاحات ذره ذره در درون خود و جامعه مان را نداریم و همیشه خواسته ایم یکنفر دیگر بیاید و بساط را آنطور که ما می خواهیم بگستراند.

۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

طفره رفتن های کمال گرایانه یا پوچ گرایانه*

این وبلاگ پربیننده ترین و بهترین وبلاگ فارسی زبان نخواهد بود. می خواهم با کمک این وبلاگ با دوستان مجازی ام تعامل برقرار کنم و برخی از بیماری هایم را درمان کنم: بیماری کمال طلبی و پوچ گرایی و انتقاد ازخودم و زمین و زمان. می خواهم سعه صدر و آداب گفتگو را تمرین کنم. و می خواهم نوشتن روی تابلویی را تمرین کنم که خواننده و منتقد خواهد داشت. من می خواهم دیده شوم و از سایه بیرون بیایم. از سایه ای که از دیگران انتقاد می کند و خودش مشق نمی نویسد. می خواهم این "شخصیت افسرده ی منتقد" * را درمان کنم.
به خودم تبریک می گویم که اینکار را شروع کردم. و از دوستانی که مستقیم و غیرمستقیم مرا به اینکار تشویق کرده اند سپاسگذارم!


*مطلبی تکان دهنده برای من از وبلاگ http://1ravanpezeshk.blogfa.com/