۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

بازی دوران

گر چه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد

(خیام)

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

قدرت

مدام مضطربم. اضطرابم از خواستن و نخواستن و وابستگی هایم است. حتی وقتی که کاری هم ندارم باز مضطربم. مدام در این فکرم که مبادا کاری هست و من تصور می کنم که تمامش کرده ام.
دلم می خواست روی جویباری دراز بکشم و آرام از اینجا دور شوم. آرام بگذرم و ببینم از چه چیزهایی عبور میکنم و چه چیزهایی را رها می کنم . و بروم... دور...و هیچ چیزی و هیچ کسی و هیچ کاری، نباشد که دلم بخواهد بخاطرش برگردم.
حالا که خوب فکر میکنم، میبینم که در طول این سالها نه تنها نتوانسته ام چیزی از وابستگی هایم کم کنم، بلکه روز به روز تعدادشان زیادتر شده و بارشان سنگین تر. می بینم انتهای راهی که در حال طی کردنش هستم بسیار وحشتناک است. در سالهای بعد روند به دست آوردن کندتر می شود و از دست دادن ها سریعتر و سریعتر. زمان بسیار بی رحم است و اگر خودم نتوانم از این وابستگی ها کم کنم، زمان آنها را از من خواهد و این روح نحیف من! وای از این روح نحیف من!
می دانی یک روح ضعیف چطور می تواند قوی شود؟

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

بلندپروازی

سیری پذیر نیست. اشتهایش تمامی ندارد. مثل دختربچه‌ها بالا و پایین می‌پرد. هر سال قهرمان تنیس ویمبلدون می‌شود ولی سیر نشده هنوز. سرنا ویلیامز را می‌گویم. اگر من جای او بودم، سالها پیش به همان یکبار قهرمانی کفایت می‌کردم. داستان راجر فدرر هم همین است. رکورد قهرمانی تنیس جهان را شکسته. بارها افتاده و دوباره خودش را مدعی کرده. چند سال پیش که کم آورده بود و مدام به رافائل نادال می‌باخت، گفتم دوران قهرمانی فدرر دیگر تمام شد. ولی او برگشت و رکورد شکست.
چقدر زود سیر می‌شوم. آدم بلند پروازی نیستم. همیشه دوست داشته‌ام در سایه باشم. نخواسته‌ام تک باشم. البته بین اطرافیانم هم این روحیه را زیاد دیده‌ام. شاید هم روحیه جمعی ما ایرانی‌ها باشد. چرا؟