۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

پیش قضاوت

امروز با همکارم بحثم شد. او نسبت به يک رفتار من قضاوتي داشت که دقيقا عکس آنچيزي بود که در ذهن من بود. آنقدر عصبي و عاجز شده بودم که تمام بدنم مي لرزيد. چرا اينقدر عصبي شدم؟ وقتی براي حرف کم اهميت کسي که اهميت کمي در زندگي عاطفي، اجتماعي، فکري و ... من دارد، اينقدر آشفته مي شوم، اگر روزي همسرم با من چنين برخوردي کرد، چه عکس العملي نشان خواهم داد؟ نه اين حال من اصلا طبيعي نيست!من نسبت به نتايج انتخابات هم که به باورم فاجعه بود، اينطور شوکه نشدم!
حالا که با نوشتن ، از لرزش دست و دلم کم شده، وقتي به پشت سرم نگاه مي کنم مي بينم هميشه در مورد قضاوت هاي ديگران نسبت به خودم، هراسان بوده ام. حتي قضاوت کساني که يکباربيشتر در زندگيم نديده بودمشان.
وقتي خوب دقت مي کنم مي بينم خودم هم نسبت به ديگران همين رفتاري را دارم که همکار من نسبت به من داشت: پيش قضاوت! و چقدر بارها ديگران را رنجانده ام از اين رفتارم. اسمش را هم گذاشته ام "شهود": "شهودم به من می گوید که تو منظورت این بوده!!"
بايد از کجا شروع کنم؟راه درمان کجاست؟
خدايا ياريم ده و دلم را آرامش بخش!

۱ نظر:

  1. یاد رمان مثل اینکه گفته بودی لیلی افتادم.فکر کردم در جهان پر احساس زنانه باید به قواعد این دنیا احترام گذاشت.ایجا عرصه منطق بودن محض نیست.
    هنوز هم به گره هایی می اندیشم که در وجودمان باز نشده اند و ما فکر می کنیم در آسمانهای خیلی بالاتر در پروازیم.

    پاسخحذف