۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

لذت

باز هم رد سفید موتور هواپیما روی پهنه ی آبی آسمان بود. معلوم بود باز هم خلبان شیطنت کرده. اوج گرفته بود و بعد یک سقوط آزاد و باز هم چرخش و چرخش: "چه لذتی برده!" رد لذتجویی خلبان روی آسمان، کیلومترها با ما بود و چشم از آن برنمی داشتم. چند بار پیش آمده من اینطور با کارم لذت ببرم؟ فلسفه زندگی همسرم لذت جویی است اما من برعکس. در انتخابهایم به آخرین چیزی که فکر میکنم لذت است. این تضاد گاهی در زندگیمان مشکلاتی پیش آورده. هم مرا و هم او را اذیت کرده. من بارها این صحنه را در آسمان دیده ام اما کم پیش آمده اینطور به چیزی مثل لذت خلبان فکر کنم. شاید دلیلش این است که حالا و در این لحظه یک مزاحم و یک بار را از دوشم به زمین گذاشته ام و می توانم سبکتر باشم. شاید به همین دلیل بود که پیشنهاد همسرم را برای قایق سواری روی کارون، آن هم پس از خستگی 10 ساعت کار، پذیرفتم. این حقیقتی است که درباره خودم می دانم اما می توانم تعدیلش کنم. زمانی که کاری انجام نشده دارم، نمی توانم از اطرافم لذت ببرم. و همیشه کارهای انجام نشده هست.

پی نوشت: پس از 10 سال زندگی در اهواز، اولین بار بود که روی کارون قایل سواری کردم. برخلاف تصور قبلی ام، همه کارون بدبو و کثیف و کم عمق نبود. دیروز به بخشهایی رفتم که آب در آنجا عمیق بود و تمیز و با جریان شدید.