۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

تولید انبوه بابا ولش کن!*

1- پشت چراغ قرمز ایستاده ای، ساعت 11 شب است. همه می روند. تو ایستاده ای! اولین چیزی که به ذهنت می رسد چیست: ول کن بابا قانونی رو که اجراکننده نداره!
2- استاد دانشگاه هستی. می خواهی دانشجویانت درس را یاد بگیرند. تمرینهای تفکر و چگونگی حل مسئله به آنها می دهی. نمره نمیدهی به کسی که مسئله بلد نیست حل کند. 80 درصد کلاس درست را پاس نمی کنند. رئیس دانشگاه می آید می گوید دانشجویان التماس دعا دارند. این یعنی "نمره بده دیگه برای خودت بد میشه!" دانشجویان ناراضی اند. هیچ پیشرفتی نمی کنند و هیچ علاقه ای ندارند که حل مسئله یاد بگیرند. نمره می خو اهند.حق التدریست نصف شده. خرج رفت و آمدت در نمی آید. بی احترامی می بینی. ترم بعد چکار میکنی؟ ول کن بابا تو چرا خودت را اذیت میکنی؟ نمره بده و یک خط در میون سر کلاس برو. اینطوری همه راضی اند.
3- در یک آپارتمان قدیمی در یک خیابان روستایی نشین نا امن در یک کلان شهر زندگی میکنی.می خواهی هر چه بیشتر اینجا را برای خودت قابل تحمل کنی.هیچکس به قوانین آپارتمان نشینی اهمیت نمی دهد و آنها را اجرا نمی کند. تو خود را مقید می دانی. مدتی می گذرد. نتیجه: ول کن بابا! ایجا را ول کن برو جایی که آدمهای شهرنشین زندگی کنند.
4- و این ماجرا همه جا هست. همه اطرافت و در همه جوانب زندگیت. می بینی روز به روز ارزشها برایت رنگ می بازند و فقط می خواهی خودت را در این بازار آشفته حفظ کنی. با یک تعبیر: ول کن بابا. فکر خودت باش!

* تعبیری از مرحوم صمد بهرنگی