۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

تماشا میروی؟ بیا اندرون ِ من تماشا کن!*

"در پی هر فرعی، می گریی. چنان که آن اَخی در پایم افتاد که "خان و مان رها کردم در پی فلان و از همه کارها مانده ام. توقع همین یک سلام است که سلام مرا، علیک کند، تا به خانه بازروم، یا یک نظر همچنین در من نگرد."

گفتم" من از اینها که تو می گویی، هیچ نمی کنم. چرا چنین نباشی که هزار چو او بیایند و کمر خدمت تو در میان بندند؟"

گفت:"چه کنم؟"

گفتم " آن را باش که اصل است و مقصود است. اصلِ همه ی اصلها و مقصودِ همه ی مقصودهاست- نه ان اصلی که روزی فرع شود- و در طلب او به جد، ایستی و هر چه ضمیر را زحمت دهد و از مقصود دور دارد، آن را عظیم شمری. و اگر سهل گیری تدارکِ آن را، مگر مقصود به نزد ِ تو خوار بوده باشد."

*گزیده ای از مقالات شمس تبریزی

پیوست: برای تو که شمس را بسیار دوست داشتی.