۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

پیری

مدتی است که به ساعت پیری می اندیشم. حتما بارها به چهره ای پیر نگاه کرده اید. برایم غیرقابل تصور است که بتوانم چنین فصلی از زندگی را تحمل کنم. هنوز از سی نگذشته ام ولی احساس پیری می کنم. تعجب می کنم از پیرهایی که از مرگ می ترسند.
امروز صبح پیرمردی را دیدم که می دوید برای حفظ سلامتی! به خودم نگاه کردم. چقدر سلامتی ام برایم مهم است که صبح زود بلند شوم و در پیاده روهای کثیف یک شهر بی ریخت(!!!) بدوم؟!!!
حالا با این تناقض چه کنم: من از پیری و بیماری وحشت دارم ولی تمام نیروی جوانی و سلامتی ام را دارم برای روز مبادا و پیری و ازکارافتادگی پس انداز می کنم
؟؟؟

۲ نظر:

  1. اولا که شهر چندان هم بی ریخت نیست.باورت میشه اون روز در عرض یک ساعت دوبار دلم خواست روی یکی از پلها باشم و رفتم.داشت بارون می اومد.
    دوما وقتی از چیزی زیادی بترسی تمام زندگیت رو صرف جمع کردن آذوقه براش می کنی.

    پاسخحذف
  2. چیره جون. ماها هنوز خیلی راه داریم تا پیری... شاید هفتاد سال دیگه یادمون بیفته که پس این روزهای پیری که می گن، کجاست. خواستم بهت بگم که اینجوریه اوضاع. هفتاد سال دیگه بشین فکر کن که با پیریم چه کنم. نه یک سال زودتر و نه یک سال دیرتر

    پاسخحذف