۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

زمان

"به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان"

دوستی گفت: اگه به دوره دانشجویی برمی گشتی، چه کارهایی می کردی و چه کارهایی نمی کردی؟ سوالش خیلی کلیشه ای بود. گفتم "قطعا دیگه اینطوری درس نمی خوندم. اونطوری می خوندم که همان سال ارشد قبول شم...."
این اولین چیزی بود که به ذهنم رسید. با خودم فکر کردم که محاله اگه برگردم این ادعایم را عملی کنم. من الان دارم چیکار می کنم؟ آیا واقعا از اینکه خوب درس نخوانده ام در رنجم؟ اگر اینطور بود چرا ارشدم و دفاع از تزم را اینقدر کش داده ام؟ چرا 2 سال است نمی خواهم تمامش کنم؟ چرا با وجودی که با یک حساب سرانگشتی وقتی هزینه های هنگفت مالی و زمانی و روحی اش را برآورد می کنم، ککم نمی گزد و باز هم هیچ کاری، دقیقا هیچ کاری، نمی کنم؟
"وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراری از دل آذر برشد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار ما بسر شد"

پی نوشت: صدای زیبای شجریان را گوش می دهم. عجب اشعاری انتخاب می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر