۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

ترس

بیشتر ترسهای کودکی ام، از صدای جفت گیری گربه ها روی پشت بام بود یا از فکر ارواح و اجنه ی ِ سرگردان ِ قصه های مادربزرگ. اما بزرگتر که شدم، با آگاهی این ترس ها محو شدند. حالا ترس هایم از صدای عُق زدن ها و بدمستی جوانان همسایه است و دزدی ها و قتل ها و تجاوزها و ... . چیزهایی که به راحتی با آگاهی محو نمی شوند. درمان این ترس ها، نشنیدن، ندیدن و ندانستن است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر