۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

تنهایی

اولش خیلی عصبانی بودم. من در یک اتاق در طبقه سوم و او تنها در اتاقی دیگر در طبقه دوم. خبلی از وسایلمان مشترک بود که باید جدایشان می کردیم. ورود ما به طبقه دوم ممنوع بود و آنها هم راهی به طبقه سوم نداشتند. هفته ای یک شب. و حالا 10 شب تنهایی داشته ام.
آخرین بار مزایای این تنهایی ها را درک کردم. توانستم دست از غر زدن بردارم و ببینم که در این شبها بود که به خودم و برنامه هایم بیشتر فکر کرده ام؛ بعد از مدتها دل سیری غروب سرخ آفتاب را تماشا کردم؛ در سکوت شبها از هوای خنک و مهتاب روشن لذت بردم؛ کتاب خواندم و فیلم دیدم و ...
حالا فکر می کنم که این شبها خیلی از لذتهای دوران مجردی و تنهایی را برایم تازه کرده است....

۱ نظر:

  1. باورم نمیشه آدم بتونه خودش رو از چنین فضاهایی محروم کنه.قشنگ مثل یک جنایت می مونه!

    پاسخحذف